سلام من ١٧سالگي با شوهرم آشنا شدم و ١٨سالگي رسمي شد همه چيز تا سن ٢٠سالگي رفتم خونه ي خودم و ٢٢سالگي بچم به دنيا اومد
مشكل من شوهرمه
اون سه سال از من بزرگتره و الان ٢٨سالشه
اخلاقش خيلي سخته و يه جاهايي غير قابل تحمل ميشه
همش فكر ميكنه خودش ميفهمه و بقيه دارن اشتباه ميكنن تو همه ي مسائلمون من رو مقصر ميدونه و دائم غر ميزنه اگه برگ از درخت هم بيوفته باز من مقصرم
خيلي عجوله و اصلا صبر نداره اگه بگه يه كاري انجام بده بايد همون موقع انجام بدي تو كاراي خونه كه اصلا كمك نميده منم انتظاري ندارم ولي اصلا به من حق نميده خسته باشم و بخوام استراحت كنم مدام با ادم كار داره مثلا سره اينكه برو ميوه بيار ..ميگم نميرم مدام غر ميزنه من خيلي سعي ميكنم كاراشو انجام بدم كه غرنزنه ولي بعضي اوقات واقعا خسته ميشم كم ميارم اصلا دوست و رفيق نداره و مدام بيخ گوشه منه و من بايد تمام مدت كارا و دستورات اين اقارو انجام بدم يك لحظه هم نيست كه كاري نداشته باشه
خدا نكنه مريض بشم منو دكتر ميبره كلي هم دارو بهم ميده كه زوود خوب بشم ولي اصلا چش نداره ببينه من تو تخت دارم استراحت ميكنم مدام غر ميزنه خيلي خستم خيلي خيلي خستم از اون طرف بچمم مثل شوهرمه مدام با من كار داره نميتونن ببينن من نشستم
شوهرم همش به من قهوه ميده كه من سره حال باشم و كاراشون رو انجام بدم
سارا ميوه بيار سارا شام سارا نهار سارا ارميا سارا چايي سارا بريم بيرون سارا بريم خونه سارا سارا سارا
حالا با اين وجود بازم راضي نيست و غر ميزنه همه چيزم ميندازه گردن من انگار من رباطم
تورو خدا كمكم كنيد بگيد من چيكار كنم؟؟؟؟